آرامگاه

باران نیکراه

لقمه آخر..!

باران نیکراه

به موقع باشیم

باران نیکراه

عید بی او

باران نیکراه

دختر

باران نیکراه

آب

باران نیکراه

مار بر گنج زده چنبره را میبینی؟ گرگ در حال دریدن بره را میبینی؟

باران نیکراه

خود را بفروشی به کسانی به چه قیمت؟

باران نیکراه

بوم زندگی

باران نیکراه

به میزبانیِ من نرم می‌شوی گاهی ولی غذای تو در لقمه استخوان دارد!

باران نیکراه

گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد

باران نیکراه

درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

باران نیکراه

گر نباشد حیا و درک و شعور آدمی طعنه می‌زند به ستور

باران نیکراه

عیبِ رندان مکن ای زاهدِ پاکیزه سرشت که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

باران نیکراه

سوای تمامِ گفته‌ها و نگفته‌ها به گمانم هیچ شعاری حقیقی‌تر از شعارِ خون نباشد. تقدیم به مادران و پدرانِ ۱۷۵ شهید غواص دست بسته‌

باران نیکراه

شعرخوانی باران نیکراه

باران نیکراه

یک نفر نان داشت اما بی‌نوا دندان نداشت آن‌یکی بیچاره دندان داشت، اما نان نداشت

باران نیکراه

کاش می توانستم دردتان را دوا کنم

باران نیکراه

خط دکتر

باران نیکراه

گفتم ای دل

باران نیکراه